داستانـَک | بزرگترین مرجع داستان های کوتاه و بلند

  • ADMIN
  • سه شنبه 27 خرداد 1399
  • 143 بازدید
  • 0 نظر

افسانه ی جذاب  پل جن

در سالهاي بسيار دور، در كره شاهي به نام زين زي بود كه بيست و پنجمين شاه خاندان سيلا به

 

شمار ميرفت. روزي به گوشش رسيد كه در قلمرو او زني زندگي ميكند كه به طور شگفتانگيزي زيباست

 

و نامش دو هوا است. بنابراين پيكي نزد او فرستاد تا او را به دربار فراخواند. زن ، نمي توانست بيايد،

 

بنابراين پيغامي با اين مضمون نزد شاه فرستاد: من ازدواج كردهام و با شوهرم زندگي ميكنم. بنابراين

نميتوانم دعوت شاهانهي شما را بپذيرم.

 

شاه سپس پيغامي ديگر فرستاد. اين بار از او خواست كه چه شوهر داشته باشد چه نداشته باشد بايد

 

دعوت او را بپذيرد. آن زن انديشيد كه شاه بايد شوخي كرده بود. بنابراين پاسخ داد: بي گمان اگر همسر

 

نداشتم، بايد آمدن من به دربار مايهي شادي باشد.

 

كمي بد شاه درگذشت و دو سال بعد شوهر آن زن هم درگذشت. او تنها مانده بود و در زندگياش

 

تيرگي و ملالآوري بسيار احساس ميكرد و بيشتر شوخي شاه را به ياد ميآورد. شبي شاه در خواب

 

نمايان شد و گفت: زماني تو به من قول دادي اگر شوهر نداشتي نزد من ميآيي. حالا شوهرت تو را ترك

 

كرده، بنابراين دليلي وجود ندارد كه تو به سمت من نيايي.

 

شاه چند روز بر او نمايان شد و رفت. زن هر زماني بيدار ميشد و در مييافت كه آن خواب و رويا

 

بودهاست. ولي چيز شگفتي كه بايد گفت اين بود كه آن زن بچهدار شد. هنگام زادنِ آن كودك، صاحب

 

پسري نيرومند و سالم شد. زن او را بي يونگ ناميد، و بيش از اندازه به او توجه ميكرد.

 

دربارهي به دنيا آمدن اين پسر خبرهايي شنيد و او را به دربار ،« زينپيونگ » جانشين پير شاه، به نام

 

آورد. پادشاه آن پسر را تحت حمايت شخصيِ خود قرار داد و بهترين آموزشي كه ممكن بود براي او

 

فراهم كرد. وقتي پسر بزرگ شد آشكار بود كه داراي نيروهاي جادويي است. وقتي او چهارده سالش شد

 

فرود بيايد. در آنجا « مونسزون » عادت داشت كه شبها از روي برج نيمدايرهاي بپرد و بر كرانهي رود

 

او عادت داشت كه با دار و دستي جنها بازي كند، اما هميشه زماني به خانه برميگشت كه زنگ بزرگ

 

در سپيدهدم طنينانداز شده بود.

 

پادشاه دربارهي اين رفتار شگفت پسر به او هشدار داد. روزي شاه خواست او را بيازمايد تا ببيند او

 

چه كاري ميتواند انجام دهد. بنابراين او را فراخواند تا نزد او بيايد و به او گفت: من ميخواهم كه درست

 

برجي بسازم. آيا تو و جنهايت مي توانند آنجا بسازندش؟ « سينون » در شمال پل

 

بيهيونگ با شادماني خواهش شاه را پذيرفت و هر شب دارودستهي دوستان جنّش را صدا ميزد. آنها

 

كار را آغاز كردند و در زماني كوتاه پل سنگي بزرگي ساختند. شاه بسيار خوشنود شد و نام آن را پل

 

جن ناميد.

 

مدتي همه چيز خوب پيش ميرفت، اما پس از چندي جنها كه شبها براي رهگذارن مشكل ايجاد

 

ميكردند. اوضاع بسيار بد شد و هيچ كس جرأت نميكرد كه از پل بگذرد. اين مسئله باعث ناخشنودي

 

مردم شد، نميشد آنها را متقاعد كرد كه ميتوانند از پل عبور كنند. بنابراين شاه دستور داد كه مهماني

 

بزرگي براي جنگيري در زير پل تدارك بچينند. پس از آن كه جنها ديگر نمايان نشدند و بنابراين مردم

 

با امنيت، روز و شب از روي پل رد ميشدند.

 

چندي بعد رسمي ميان مردان جوان باب شد كه روي پل جمع مي شدند و صورتكهاي جنها را به

 

صورت مي زدند و در همراهي با موسيقي پايكوبي ميكردند و با شتاب از روي پل به سوي شهر گيونگزو

 

مسابقهي دو ميدادند.

 

روزي شاه از بي هيونگ پرسيد كه در ميان جنها كسي هست كه قادر باشد از مديران كشور محافظت

 

كند. او پاسخ داد: بسيار زيادند، براي نمونه گيل دال هست. به گمانم او تواناترين كس براي انجام اين كار

 

باشد.

 

پس از آن چشم به راه او ماند تا گيل دال را براي او بياورد و او نيز اين كار را كرد.

 

وقتي شاه گيل دال را ديد از او خوشش آمد و به او مرتبه هاي بالا و عنوان افتخار داد. جن از روي

 

وفاداري به شاه خدمت كرد و خوب كوشيد تا نشان دهد كه عدالت برقرار ميشود. مرد نجيب زاده،

 

ايمزونگ، نزد شاه آمد و از شاه اجازه خواست تا گيلدال را به پسر خواندگي بپذيرد؛ چون او هيچ فرزندي

 

در آن شهر نداشت. شاه هم اين درخواست را با رضايت خاطر پذيرفت.

 

را ساخت. از آن پس آنجا به دروازهي گيلدال « هونگيونگ » گيلدال براي ايمزونگ دروازهي برج معبد

 

مشهور شد.

 

پس از خدمت وفادارانهي ساليان دراز گيلدال، در پايان او از كار اداريش خسته شد. بنابراين او خودش

 

را به شكل روباهي درآورد و گريخت. زماني كه بي هيونگ شنيد كه او گم شده است، تدارك جستجوي

 

او را داد. زماني كه او پيدا شد بيهيونگ جنها را مجبور كرد كه او را براي خاطر خيانت بزدلانهاش در

 

اعتماد به او بكشند.

 

بيهوينگ به طور پيوسته نيرومندتر و بانفوذتر شد، به گونهاي كه در پايان به محض ياد نامش مردم

 

ميترسيدند. امروزه باشندگان اين بخش كشور، در چهارچوب در خانههايشان ستايشِ شايستگيهاي

 

بيهوينگ را براي محافظت دربرابر جنها و ديو بچه ها ميچسبانند.

دیدگاه ارسال شده است

نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها