داستانـَک | بزرگترین مرجع داستان های کوتاه و بلند

  • ADMIN
  • چهارشنبه 11 تیر 1399
  • 2670 بازدید
  • 0 نظر

حکایت «  احتیاط روباه » کلیله و دمنه

هنگامی که روباه را که برای خوردن مرغابی بیرون آمده شکار کردم، می توانم پوست نرم و لطیف او را به قیمت خوبی در شهر بفروشم. روباه از سوراخش بیرون آمد. با خود گفت: من گرسنه هستم و بوی گوشت می آید . گوشت هم خوراک خوبی است. پس شاید این لاشه ی حیوانی مرده باشد که باد این خس و خاشاک را رویش انداخته و شاید هم تله ی یک شکارچی.

از آن جایی که من حیوانی باهوش و حیله گرم؛ مایه ی ننگ است که در دام باشم، پس سراغ خوراکی روم که در خوردن آن شک و گمانی نباشد.

 

کمی بعد، ببری گرسنه بوی مرغابی را شنید و قصد خوردن آن را کرد. بدون این که احتمال خطر دهد رفت و درون چاله افتاد و آن قدر گرسنه بود که به درد دست و پایش توجهی نکرد و شروع به خوردن کرد. صیاد هم بدون احتیاط و با خیال این که روباه در دام است؛ در دام افتاد و غذای ببر شد!

 

پس اگر صیاد هم مانند روباه احتیاط می کرد و احتمال خطر می داد، جان خود را به خطر نمی داد.

دیدگاه ارسال شده است

نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها