- ADMIN
- چهارشنبه 11 تیر 1399
- 2670 بازدید
- 0 نظر
هنگامی که روباه را که برای خوردن مرغابی بیرون آمده شکار کردم، می توانم پوست نرم و لطیف او را به قیمت خوبی در شهر بفروشم. روباه از سوراخش بیرون آمد. با خود گفت: من گرسنه هستم و بوی گوشت می آید . گوشت هم خوراک خوبی است. پس شاید این لاشه ی حیوانی مرده باشد که باد این خس و خاشاک را رویش انداخته و شاید هم تله ی یک شکارچی.
از آن جایی که من حیوانی باهوش و حیله گرم؛ مایه ی ننگ است که در دام باشم، پس سراغ خوراکی روم که در خوردن آن شک و گمانی نباشد.
کمی بعد، ببری گرسنه بوی مرغابی را شنید و قصد خوردن آن را کرد. بدون این که احتمال خطر دهد رفت و درون چاله افتاد و آن قدر گرسنه بود که به درد دست و پایش توجهی نکرد و شروع به خوردن کرد. صیاد هم بدون احتیاط و با خیال این که روباه در دام است؛ در دام افتاد و غذای ببر شد!
پس اگر صیاد هم مانند روباه احتیاط می کرد و احتمال خطر می داد، جان خود را به خطر نمی داد.
دیدگاه ارسال شده است
نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها