داستانـَک | بزرگترین مرجع داستان های کوتاه و بلند

  • ADMIN
  • جمعه 06 تیر 1399
  • 182 بازدید
  • 0 نظر

داستان آموزنده « مشغله کاری»

روزي هیزم شکنی در یک شرکت چوب بري دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست براي خودش

 

کاري پیدا کند. حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت

 

نهایت سعی خودش را براي خدمت به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت

 

محلی که باید در

 

آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول... 

هیزم شکن 18 درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد

 

و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. تشویق رئیس انگیزه بیشتري در هیزم شکن ایجاد کرد و

 

تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند اما تنها توانست 15 درخت را قطع کند. روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع

 

کرد. هر روز که می گذشت تعداد درخت هایی که قطع می کرد کمتر و کمتر می شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا" بنیه اش کم شده است.

 

پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این جریان سر در نمی آورد. رئیس پرسید: " آخرین باري که تبرت را تیز کردي

 

کی بود؟ " هیزم شکن گفت: " تیز کردن؟ من فرصتی براي تیز کردن تبرم نداشتم تمام وقتم را صرف قطع کردن درختان می کردم! " شما

 

چطور؟ آخرین باري که تبرتان را تیز کرده اید کی بود؟!

دیدگاه ارسال شده است

نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها