داستانـَک | بزرگترین مرجع داستان های کوتاه و بلند

  • ADMIN
  • پنجشنبه 19 تیر 1399
  • 98 بازدید
  • 0 نظر

داستان « انعکاس زندگی»

پسر و پدري در کوه قدم میزدند که ناگهان پاي پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و داد کشید:آآآييي!! صدایی از دوردست آمد: آآآييي!!

پسر با کنجکاوي فریاد زد: کی هستی؟ پاسخ شنید: کی هستی؟ پسرك خشمگین شد و فریاد زد ترسو! بازپاسخ شنید: ترسو: پسرك با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟ پدر لبخندي زد و گفت: پسرم، توجهکن و بعد با صداي بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی! پسرك باز بیشتر تعجب کرد و پدرش توضیح داد: 

مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هرچیزي که

 

بگویی یا انجام دهی، زندگی عینا“ به تو جواب میدهد. اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتري در قلبت به وجود میآید و اگر به دنبال موفقیت باشی،

 

آن را حتما به دست خواهی آورد. هر چیزي را که بخواهی، زندگی همان را تو خواهد داد.

دیدگاه ارسال شده است

نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها